خاطرات طنز

موضوع انشاء خاطره از مسافرت

موضوع انشاء خاطره از مسافرت

مادرم گریه کرده بود و رنگ پدرم پریده بود. دایی ام هم طبق معمول با دستش به پیشانی اش میزد و وای وای میکرد.

طنز تیله بازی که قهرمان رزمی شد

طنز تیله بازی که قهرمان رزمی شد

با هزار بدبختی توی جوب پر از کثافت، دو سه تا از تیله ها رو پیدا میکردیم. دوباره میرفتیم سراغ اصغر عینکی

خاطره از عابر بانک و اراذل اوباش

خاطره از عابر بانک و اراذل اوباش

سریع چاقو رو گرفتم ازش و دستش رو پیچ دادم، به همسرم گفتم  زنگ بزن صدو ده زنگ بزن پلیس،