مادرم گریه کرده بود و رنگ پدرم پریده بود. دایی ام هم طبق معمول با دستش به پیشانی اش میزد و وای وای میکرد.
با هزار بدبختی توی جوب پر از کثافت، دو سه تا از تیله ها رو پیدا میکردیم. دوباره میرفتیم سراغ اصغر عینکی
سریع چاقو رو گرفتم ازش و دستش رو پیچ دادم، به همسرم گفتم زنگ بزن صدو ده زنگ بزن پلیس،
رزمیکاران قفسی عادت دارند به هم کشی
ماشالا همه هم مدعی هستند که در این ورزشها سردمدار هستند . یک سری هم خودشان را پدر این رشته های ساختگی میدانند.
ارزش کمربند مشکی رزمی در ایران کمتر از کمربند مشکی شلوار است.
تازه فهمیدم چرا طنزهای من طرفدار داره خصوصا منطق طنز که طرفدار زیاد داره.